چرا فقط تو ؟
چرا از میان مردان فقط تو
هندسه ی زندگیم را تغییر می دهی؟
پابرهنه به جهان کوچکم وارد می شوی در را می بندی
و من اعتراض نمی کنم ...
چرا فقط تو را دوست دارم ؟
چرا فقط تو را می خواهم ؟
اجازه می دهم هر حرفی بزنی و من اعتراض نمی کنم ...
تمام زمانها را خط می زنی ، حرکت را متوقف می کنی
و در درون من تمام مردها را میکشی
و من اعتراض نمی کنم ...
چرا از میان تمام مردها کلید شهر طلایی را به تو میدهم؟
که دروازه اش بر هر ماجراجویی بسته مانده
پیش همه آدم هادر میان موسیقی ناقوسها با تو بیعت می کنم
ای پادشه همیشه ی زندگی من دوستت دارم تا ابد ...