دیروز دره یخچالو باز کردم دیدم این 2 تا باهم گرم گرفتن رفتم فضولی که دیدم ....
سیاهه که مذکره به قرمزه که مونثه گفت عزیزم بیا تا قبله اینکه بخورنمون ازدواج کنیم بعدش فرار میکنیم باهم میریم تمشکستان زنه هی ناز میکرد میگفت نمیخوام تو سیاهی خلاصه مرده هی اصرار کردو زنه انکار اخرشم که بهم نرسیدن چون 2 تاشون تو معده من هضم شدن این بود قصه عشق نافرجام خدا رحمتشون کنه......
بدبختا گیر چه ظالمی افتادن
hagheshone...
شما خوف باشی مام خوفیم.![](http://www.blogsky.com/images/smileys/024.gif)
(انقد بدم میاد اینجوری حرف بزنم اه)
خب مگه مجبوری اینطوری بحرفی؟؟؟؟
لینک شدی
اله دیدمش
مگه مریضی دختر
واس چی خوردیشون
دیگه خیلی پررو شده بودن شبا تو بخچالمون پارتی راه مینداختن