حسی دارم
آمیخته با دلتنگی
کم می آورم
بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند
اما نه هر بازوانی
فقط حصـــار آغوش تـــــــو ...
شانه هایی می خواهم که پناهی باشد برای گریه هایم
اما فقط ، شانه های مردانه ی تــــــــــو را می خواهم .
دیوار اتاقم پُر است از عکس های دونفره ای
که قرار است بعدا ، با هم بیندازیم
و آن " بعدا " خواهد آمد؟؟؟
صندلی ام کنار صندلی تـــــــــــو ، رو به پنجره است
همان پنجره ای که با شنیدن صدای پایت
تو را از آن نگاه می کنم هر شب، که خسته بر می گردی به
خونه خونه ی من و تــــو ، خونه ی مــامن ؟ .... خوبم ، خوب ِ من
من فقط حسی دارم که نمی دانم چیست دلم سخت تنگ تــــوست
و " بعدا " تنگ تر هم خواهد شد